مردم باستانی يرديان كی بودند و از كجا آمدند؟ در مرمن نامه، در اطهرنامه بخش ۱ داستانشان چنين است ـ ـ(۳۳) زمانيكه خداوند زبان مردم را گنگ كرده، و با خشم خويش سوگند خرد كه سر تا سر روی همه زمين پركنده خواهند شد؛ و برابر سخن خداوند مردم پركنده شدند، همان يرد با برادرش و خانوادهايشان همراه چندين تن ديگر با خانوادهايشان از آن برج بزرگ پيش آمدند۰ ـ(پس خداوند فرمان ميدهد تا برای پيمودن به سرزمين پيمانی آماده شوند) ـ ـ(۴۱) برو و گله هايت، هم نر و ماده از هر گونه؛ و هم دانه های زمين از هر گونه؛ و خانواده هايت؛ و هم برادرت يرد با خانواده هايش؛ و هم دوستانت و خانواده هايشان، و دوستان يرد و خانواده هايشان را گرد هم بآوری۰ ـ(۴۲) و پس از آنكه اين كار را انجام داده ای، در آن دره كه بسوی باختر است پيشيشان خواهی رفت۰ و آنجا من با تو خواهم پيوست، و بسوی سرزمينی، كه از همه سرزمينهای گيتی برگزيده تر است، پيش تو خواهم رفت۰ اطهرنامه بخش ۲: كوچ يرديان و ساختن كشتيها ـ ـ(۲) و آنان نيز دام گستاردند و پرندگان آسمان را گرفتند؛ و آنان نيز كشتی را آماده كردند، كه در آن ماهيهای آب را با خودشان بردند۰ ـ(۳) و آنان نيز با خودشان دسرت، كه، در گزاره، زمبور انگبين ميباشد؛ و چنين گروهای زنبور، هر گونه دانه ها، و هر جور از آن كه در روی زمين ميبود، با خود بردند۰ ـ(۶) و همی گذشت كه در بيابان رهسپار شدند، و كشتيها را ساختند كه، از دست خداوند پيوسته دستور يافتن، در آنان آبهای فراوان را پيمودند۰ ـ(۷) و خداوند نگذاشت كه آنان در آن سوی دريا توی بيابان بمانند، مگر ميخواست كه به سوی همان سرزمين پيمانی، سرزمينی كه از همه سرزمينهای ديگر برگزيده تر بود و كه خداوند برای يک مردم نيكوكار نگاه داشته، پيش آيند۰ ـ(۸) و او به برادر يرد با خشم خويش سگند خورد كه هر كسانيكه اين سرزمين پيمانی را خواهند داشت، از آن زمان از آن پس و برای هميشه، در بندگی او، يگانه خدای راستين، باشند، و اگرنه هنگامی كه سرشار خشم او بر ايشان بيايد، آنگاه از روی آنجا رفته شوند۰ ـ(۱۶) و خداوند گفت: دست بكار شوی، و بمانند كشتيهای كه از پيش ساخته ايد بساز۰ و همی گذشت كه برادر يرد، و نيز برادرانش، دست بكار شدند و به همانند كه ساخته بودند، برابر دستورهای خداوند، كشتيها را ساختند۰ و آنها كوچک و سبک روی آب بودند، هم بسان سبكيی پرنده ای روی آب بودند۰ ـ(۱۷) و به گونه ای ساخته شدند كه مانند بشقاب بسيار استوار بودند، تا كه بتوانند آب را نگاه دارند؛ و ته از آن مانند بشقاب استوار بود؛ و پهلوها از آن مانند بشقاب استوار بودند؛ و نكها از آن باريک بودند؛ و سر از آن مانند بشقاب استوار بود؛ و درازا از آن به اندازه دراخت بود؛ و در از ان چون بسته بود مانند بشقاب استوار بود۰ ـ(۱۸) و همی گذشت كه برادر يرد بسوی خدا فرياد كرد، گويان: ای خداوند، آن كه بمن دستور دادی انجام داده ام، و همچنان كه مرا راهنمای كرده ای كشتيها را ساختم۰ اطهرنامه بخش ۳: سنگهای درخشان ـ ـ(۱) و همی گذشت كه برادر يرد ـ اكنون شماره كشتيها كه آماده شده بودند هشت بود ـ به سوی كوهی كه، از برای بلندی كلانش، كوه شلم ناميدند، پيش رفت، و از سنگی شنزده نگين كوچک را گداخت؛ و آنها سفيد و درخشان هم مانند شيشه روشن بودند؛ و آنها را در دو دستش بفراز كوه برد، و باز بسوی خداوند فرياد كرد، گويان ـ ـ(۲) ای خداوند، تو گفته ای كه سراسر گرد ما از آب بايد پوسيده شويم۰ اكنون اينک، ای خداوند، از برای نتوانيهايش در پيشگاه تو از برده خود خشمگين مباش؛ زيراكه ما ميدانيم كه تو پاک استی و در آسمانها مينشينی، و كه ما در پيشگاه تو ناشايسته استيم؛ از برای افتادگی، سرشتهای ما پيوسته اهريمانی شده اند؛ مگر، ای خداوند، به ما فرمان داده ای كه از تو بخواهيم تا برابر آنچه آرزو داريم از تو بيابيم۰ ـ(۳) اينک، ای خداوند، از برای آلودگی، مارا زده ای و رانده ای، و برای اين چندين سالها توی بيابان بوده ايم؛ مگر، بر ما بخشنده بوده ای۰ ای خداوند، بما با دلسوزی بنگر، و از اين مردم خشم خويش را بر گردان و مگذار كه در تاريكی بپهنای اين ژرف خشمگين پيش بروند؛ مگر به اين چيزهای كه از سنگی گداختم بنگر۰ ـ(۴) و من ميدانم، ای خداوند، كه تو همه نيرو داری، و هر آنچه ميخواهی برای خوبی مردم ميتوانی انجام دهی؛ از اين رو با انگشت خود دست به اين سنگها بزن، ای خداوند، و آنها را چنان بنما كه تا توی كشتيهای كه ما ساختيم در تاريكی بدرخشند؛ تا كه در پيمودن دريا روشنی داشته باشيم۰ ـ(۵) اينک، ای خداوند، اين كار را ميتوانی انجام دهی۰ من ميدانم كه آن توانای داری كه نيروی بزرگ را نشان دهی، كه در ديد مردم كوچک ميماند۰ ـ(۶) و همی گذشت كه چون برادر يرد اين سخنها را گفت، اينک، خداوند دست خود را پيش آورد و با انگشت خود هر يکی از سنگها را بزد۰ و پرده از چشمان برادر يرد ور داشته شد، و او انگشت خداوند را ديد؛ و بسان انگشت مردی بود، چون بمانند گوشت و خون؛ و برادر يرد در پيشگاه خداوند بزمين افتاد، چونكه از ترس زده شد۰ ـ(۷) و خداوند ديد كه برادر يرد بزمين افتاده بود؛ و خداوند بدو گفت: برخيز، چرا افتاده ای؟ ـ(۸) و او بخداوند ميگويد: من انگشت خداوند را ديده ام، و ترسيدم كه مابادا او مرا بزند؛ زيرا نميدانستم كه خداوند گوشت و خون داشت۰ اطهرنامه بخش ۶، پيمودن دريا بسوی سرزمين پيمانی ـ ـ(۵) و همی گذشت كه خداوند خدا بر انگيخت كه باد خشمگينی بر روی آبها بسوی سرزمين پيمانی زند؛ و همچنين آنان روی خيزابهای دريا پيش باد پركنده شدند۰ ـ(۶) و همی گذشت كه آنان چندين بارهای فراوان در ژرفهای دريا گور شدند، از برای كوه خيزابها كه بر سرشان فرود آمدند، و نيز آشفتگيهای بزرگ و بيمناک كه از درندگی باد دمان پيش آمدند۰ ـ(۷) و همی گذشت كه آنگاهی كه در ژرف گور شدند، هيچ آبی نبود كه ميتونست به آنان گزند برساند، كشتيهايشان بمانند بشقابی استوار ماندند و نيز بمانند كشتی نوح استوار بودند؛ چندانكه آنگاهی كه آبهای فراوان به گردشان آمدند، بسوی خداوند فرياد زدند و او آنان را باز بالای آبها آورد۰ ـ(۱۲) و آنان بكنار دريای سرزمين پيمانی به خشكی رسيدند۰ و آنگاه كه بر كنارهای سرزمين پيمانی پا گذارده بودند، آنان بر روی زمين خم شدند، و در پيشگاه خداوند خودشان را فروتنی كردند، و از برای فراوانی بخشايشهای دلسوزانی او برايشان، در پيشگاه خداوند اشک شادی ريختند۰ ـ(۱۳) و همی گذشت كه در روی زمين فرا رفتند، و آغاز بكشت زمين نمودند۰ اطهر نامه بخش ۱۵: نبرد کرينتمر و شز و پايان نژاد يرديان ـ ـ(۱۳) و همی گذشت كه اطهر همه كردارهای آن مردم را ديد؛ و ديد مردمی كه پشتيبان كرينتمر بودند به سپاه كرينتمر پيوستند؛ و مردمی كه پشتيبان شز بودند به سپاه شز پيوستند۰ ـ(۱۴) از اين رو، آنان برای چهار سال مردم را گرد هم مياوردند، تا همه آنان كه روی زمين بودند بگيرند و تا همه نيرو را كه بتوانند بدست آورند۰ ـ(۱۵) و همی گذشت كه همه آنان هر كدم به آن سپاهی كه ميخواستند همراه زنان خود و كودكان خود پيوستند ـ هم مردان و زنان و كودكان با ابزارهای جنگی آراسته شده، دارای سپرها و زره ها، و خودها، و به شيوه جنگ پوشيده شده ـ بر آخشيج هم ديگر به سوی پيكار پيش رفتند؛ و همه آن روز جنگيدند و پيروز نشدند۰ ـ(۱۶) و همی گذشت كه چون شب شد آنان ماندگر بودند، و به اردوگاه هايشن پس نشستند؛ و پس از آنكه به اردوگاه هايشان پس نشستند، برای گزند كشته شدگان مردم خود به ناله و گريه آغازيدند؛ و فرياد، و ناله، و گريه هايشان چنان بلند بود، تا اينكه سينه آسمان را بسيار شكافتند۰ ـ(۱۷) و همی گذشت كه فردا دوباره بسوی پيكار رفتند، و آن روز بزرگ و بيمناک بود؛ مگر با همه اين پيروز نشدند، و چون شب آمد دوباره برای گزند كشته شدگان مردم خود، با فرياد، و ناله، و گريه هايشان، سينه آسمان را شكافتند۰ ـ(۱۹) مگر اينک روان خداوند به ستيزه با آنان پايان داد، و اهريمن بر دلهای آن مردم همه نيرو داشت؛ زيرا به سنگدلی و كور روانی وا گذار شده بودند تا نابود شوند؛ از اين رو باز به سوي پيكار رفتند۰ ـ(۲۰) و همی گذشت كه همه آن روز جنگيدند، و چون شب آمد روی شمشيرهای خود خفتند۰ ـ(۲۱) و فردا جنگيدند تا آنكه شب آمد۰ ـ(۲۲) و چون شب آمد از خشم مست بودند آن گونه كه مردی از می مست شده باشد و دوباره روی شمشيرهای خود خفتند۰ ـ(۲۳) و فردا دوباره جنگيدند، و چون شب آمد بجز پنجاه و دو تن از مردم كرينتمر و شست و نه تن از مردم شز، همگی با شمشير در گذشتند۰ ـ(۲۴) و همی گذشت كه آن شب روی شمشيرهای خود خفتند، و فردا دوباره جنگيدند، و با نيروی خود با شمشيرها و سپرهای خود همه آن روز ستيزيدند۰ ـ(۲۵) و چون شب آمد سی و دو تن از مردم شز، و بيست و هفت تن از مردم كرينتمر ماندند۰ ـ(۲۶) و همی گذشت كه خوردند و خفتند و برای مرگ فردا آماده شدند۰ ـ(۲۷) و همی گذشت كه آنان سه زمانک جنگيدند، و از خونريزی بيهوش شدند۰ ـ(۲۸) و همی گذشت كه چون مردان كرينتمر آن نيروی را به دست آوردند كه بتوانند راه بروند، نزديک بودند كه برای جانشان بگريزند؛ مگر اينک، شز بر خاست، و مردانش هم، و با خشم خويش سوگند خرد كه يا كرينتمر را بكشد يا خودش با شمشير در گذرد۰ ـ(۲۹) از اين رو، او آنان را دنبال كرد، و فردا به آنان رسيد؛ و دوباره با شمشير جنگيدند۰ و همی گذشت كه چون همه، بجز كرينتمر و شز، با شمشير در گذشتند، اينک شز از خونريزی بيهوش شد۰ ـ(۳۰) و همی گذشت كه چون كرينتمر پشت بر شمشير خود داد، تا كمی بياسايد، سر شز را از تن جدا زد۰ ـ(۳۱) و همی گذشت كه پس از آنكه سر شز از تن جدا زد، شز روی دستان خود بر خاست و افتاد؛ و پس از آنكه برای دميدن ستيزيد، او مرد۰ ـ(۳۲) و همی گذشت كه كرينتمر به زمين افتاد، و او شد مانند اينكه بيجان بود۰ ـ(۳۳) و خداوند به اطهر سخن گفت، و بدو گفت: پيش برو۰ و پيش رفت و ديد كه همه سخنهای خدا به انجام رسيدند و گزارش خود را پايان داد ـ و يک صدم را ننويشته ام ـ و او آنها را پنهان كرد به گونه ای كه مردم لمهی آنها را پيدا كردند۰ سپس داستان نبرد كرينتمر و شز چنين است ـ و كرينتمر پس به آن شز بتاخت و شمشير خود را به آسمان به آخت سه روز و سه شب آن سپاهان بكين به پيكار رنجيد و خون شد زمين بخاک و بخون هر كه مرده بجنگ ز نفرين ايزد بمرگ و بننگ به خشم خدا كشته بوده بكار بجز آن دو گردان شمشير دار و كرينتمر پس ز شز سر بريد و افتاد بيهوش و هم بی اميد |